یادته می گفتی پس کو کارگاه؟ تا کی مغازه داری و فروشندگی؟!؟
پس ماشین چی؟ دفتر شرکت چی؟
می گفتی اگه داداشم بیاد تحقیق و ببینه تو یه فروشنده ای نمیشه!!! گفتی ... یه دلیل تلخ دیگه هم داشتی...
گسست...
حالا من یه کارگاه دارم و یه ماشین و یه دفتر وسط شهر...
و یه به اسطلاح زن که ول کرده و رفته خونه باباش!!!
چرا؟؟!!!
چون روزی که با من ازدواج کرده من یه مغازه داشتم! و دیگه ندارم...
چون از ماشین من بدش می اد...
حالا منم و هفتاد ملیون دیه! آره دیه ی روح مرده ی خودم که باید بپردازم به قاتلم تحت عنوان
مهریه
حالا ...
تلخ بود
خیلی
امیدوارم مشکلتون هرچه زودتر حل بشه
مشکل دنیای ماست که همش پوله و پوله و پول :((((((
خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم اگر موافید خبرم کنید
سلام
خدا همیشه هست بخصوص تو سختیها
نظرت راجع به آدمایی که فقط نگاه میکنن و شاید بعضی وقتا بیخودی گریه کنن یا الکی لبخند بزنن یا یه گوشه تاریک بشینن با خدا حرف بزنن؟ یکی همیشه تو اون تاریکی واست دعا میکرد راهی که رفتی راه خوشبختیت باشه چون حس میکرد اینطوری آرامش میگیره.. .
منو ببخش تو زندگی خصوصیت سرک کشیدم چند تا مطالبت رو خوندم....ما آدما همیشه مشکل داریم و مشکل سازیم و مقصر شاید فقط خودمونیم..ولی بدون من تو تاریکیها خدا رو دیدم. بس بدون زیباترین بارانها از سیاهترین ابرهاست
سلام دوست عزیز
حالت خوبه؟ اوخ این پست رو خوندم خیلی بهم ریختم...
هیچ راهی نیست؟ هیچ؟؟
تو رو خدا حواست رو جمع کن.. حواست رو....
دفتر خانه ی رسمی ازدواج 12
طلاق 25
تقاطع خیابان ...
زندگی را ساده انگاشتم
که نقشم افتاد توی روزنامه های صبح
خودم توی جوب کنار خیابان
دفتر خانه ی رسمی ازدواج
طلاق
طلاق.
سلام دوست عزیز
خیلی غمناک بود خیلی.
امیدوارم موفق بشی.
تا خدا هست هیچ وقت برای دوباره ساختن دیر نیست و این بار محکمتر از قبل و با وجود یه تجربه باارزش که آسون بدست نیومده >مطمئن باش یه حکمتی تو کار بوده