رگ نوشت های پودر سنگ

از دل زاده شدم چنان کولیان زمین و زمینیان را در نوردیدم از سنگ شدم .... پودر شدم

رگ نوشت های پودر سنگ

از دل زاده شدم چنان کولیان زمین و زمینیان را در نوردیدم از سنگ شدم .... پودر شدم

روز خوب من

امروز چه روزی بود!


روز شنیدن دروغ های بزرگ

قسم های دروغ


روز بر ملا شدن حقیقت های تلخ

و چه ناباورانه تلخ


امروز چه روزی بود!


روز سخت جنگ و دعوا

اهانت های ناموسی


امروز روز شناخت بود


امروز روز شروع یک عملیات نجات بود

با جراهت های عمقی

مرگ میر بالای عاطفه

امروز روز تصویب آزادی پرواز بود


امروز پرنده ی اسیر 

برای رهایی از دام

از اشتباه


تلاش های زیادی کرد


و هرچند که ناتمام! 

اما...


روحش پر کشید


هرچند که

 لبه های اهنین استخوان هایش را همچنان می فشارند

 گوشت زیادی از بدنش تکه شده

بالهایش شکسته اند

و پرهایش در خون سرخ شده

اما...


گویی فقط تصمیم قطعی برای رهایی

روحش را آزاد کرد


امروز چه روزی بود؟


روزی که تصمیم طلاق 

به تصویب خانواده ها رسید.


پ.ن: امروز روز خیلی خوبی بود. خدارو شکر


پ.ن: برایم دعا کنید.


!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


یادته می گفتی پس کو کارگاه؟ تا کی مغازه داری و فروشندگی؟!؟ 

پس ماشین چی؟ دفتر شرکت چی؟ 

می گفتی اگه داداشم بیاد تحقیق و ببینه تو یه فروشنده ای نمیشه!!! گفتی ... یه دلیل تلخ دیگه هم داشتی...


گسست... 


حالا من یه کارگاه دارم و یه ماشین و یه دفتر وسط شهر...


و یه به اسطلاح زن که ول کرده و رفته خونه باباش!!! 


چرا؟؟!!!


چون روزی که با من ازدواج کرده من یه مغازه داشتم! و دیگه ندارم... 

چون از ماشین من بدش می اد...


حالا منم و هفتاد ملیون دیه! آره دیه ی روح مرده ی خودم که باید بپردازم به قاتلم تحت عنوان

 مهریه



حالا ... 




برای فردا

مدتی است که باید بدی هایت را دسته بندی کنم

مشکلاتم با تو را


اما مگر می توانم


سخت است


سخت است


سخت



پ ن: باشد برای فردا   (باز هم)

طلاق

باکی نیست از تنهایی از بحث های هر روزه از اتفاقات ناگوار متوالی


حراسی نیست از نا مردی ها

از پشت خنجر خوردن ها

از نارفیقی ها

دل شکستن ها


اما عجیب می ترسم از دروغ ها و دو رنگی ها


طلاق 

فقط جدا شدن نیست

بحث ها و دعواهای متوالی و لحظه به لحظه است 

نه فقط با اوکه جدا می شود از تو

با خودت

با اطرافیانت

با زندگیت


علم امروز می گوید طلاق 10 سال ادم را پیر می کند


من می گویم 


رنجی که سینه ام را می فشرد عظیم تر از آن است که از این انگشتان لرزان من خارج شود


lonely

بعضی وقت ها باید تنها بشیم تا یادمون بیاد یه کسی را داریم که هیچوقت تنهامون نمی ذاره.

ما آدما فراموش کاریم. 


طلاق حس خیلی بدیه. درد بزرگیه. گفتنی نیست. امیدوارم که هرگز حرفامو نفهمید. 

بیش از هر چیز به یک دوست نیاز دارم. 

و این در حالی هست که هیچ کس نیست. 


جز او که همیشه هست و ما غافلیم از بودنش


تنهایم. خیلی تنها. به کمک نیاز دارم. و فریاد دادخواهیم را هیچ کس از پشت لبخندم نمیبیند.


جز او که همیشه میدید و می دانست و من فراموشش کرده بودم.



ازدواج

ازدواج مثل چتر نجاته، 


اگه درست نباشه 

هیچ راهی برای جبرانش نیست! 


و اگه درست باشه 

لذت پرواز را زندگی می کنی...

اعتراف اشتباه تاوان


من اشتباه کردم
فکر می کردم که جدایی از تو گرچه غیر ممکن، اما منطقی هست فقط و فقط به خاطر اختلاف سن!!! 
من اشتباه کردم
چون فکر کردم که بزرگتر ها و خانواده ها بهترین و درست ترین تصمیم را می گیرند!!!
من اشتباه کردم
چون فکر کردم که عشق یک اشتباست
من اشتباه کردم
چون فکر کردم که می تونم تورا فراموش کنم
من اشتباه کردم
چون فکر کردم که تو هم می تونی منو فراموش کنی
من اشتباه می کردم
چون فکر کردم اگه برم هم تو خوشبخت تری هم من
من اشتباه کردم
چون از خودم نپرسیدم: مگه چند سال زنده ای؟؟  
من اشتباه کردم 
چون اشتباه فکر کردم
من اشتباه کردم
چون مشورت کردم و منطق دیگری را بر باور خودم چیره کردم
من اشتباه کردم 
و تمام مسئولیت اشتباهم به عهده ی خودم است
.
.
.
من اشتباه کردم و تاوان این اشتباه هق هق شبهای من و تو بود

استباه من


ازدواج=اشتباه

یا

ازدواج من = اشتباه

یا

اشتباه من= ازدواج


خسته ام

و به کمک نیاز دارم

من و مردمان

مرا به خیر شما امید نیست


شما را به خدا

                    شر مرسانید

دلواپس


صبح می شود

و یک اس ام اس از تو می رسد:

" من امروز نمیتونم ببینمت"


قرار یک هفته ای را با چند کلمه بر هم میزنی و حتی زحمت زنگ زدن هم به خودت نمی دهی.


دقیقا یک سال

دقیقا یک سال پیش از دلی زاده شدم


خانه ای ساختم بر پشت بگذاشتم و چونان کولیان رفتم و درنوردیدم و دیدم


و این یک سال ... این زمان بی پدر و مادر دل زاد عاشق را سنگ کرد


و عشق


و عشق چنان مرا برد تا لمس فلسفه ی سوسک 


که پودر شدم


با هرچه عشق و دل بستگی خانه ام را وداع گفتم 


و با هرچه امید که توانستم از کف کوچه پس کوچه های متعفن وجودم جارو کنم 


به اینجا امدم.


سلام. من پودر سنگ هستم. 


و هیچ نیستم.

کشتمش

دستانم را دور گردن لطیف  و نازکش حلقه می کنم، نفس های آخرش در دستان من می میرند...


در چشمانم زل زده بود حسی غریب از نگاهش بیرون می ریخت... اما از تپش قصاوت چشم هایم زبانش بند می امد.


گلوی عشق بیچاره را آنقدر محکم می فشردم که هنوز آرنجم درد می کند ، و این درد قلم را از دستانم می اندازد.


ولی...  ارزشش را داشت...  راحت شدم...  دیگر می توانم آزاد باشم و آزاد زندگی کنم...



درد دستانم نفسم را می برد.