من از تو دورم و تو به من نزدیک
من از تو گریزان و تو مراقب من
من دل تو را می شکنم
و تو وقتی خیلی زیاده می روم گاه گوشمالیم می دهی
من از تو گله می کنم
و تو با من مهربانی
من چنان زندگی می کنم گویی که نیستی
و تو چنان هوایم را داری گویی که فقط مرا داری
آه خدایا
تو چه خدایی هستی و
من چه بنده ای؟؟!!!!
بی شک من بندگی نمی کنم
ولی تو چه خوب خدایی می کنی
لب دریا ایستادن و نگاه کردن همین چیز هارا هم دارد.
برهنه شو و به اعماق دریا برو
این راز خوشبختی است
دو راهی
اساس تشکیل و شروع زندگی است
از لحظه ای که یک اسپرم بودیم
و هنوز نبودیم
و قبل از آن
از همان ادم و حوا
خوب یادم می آید
آنجا هم دو را هی بود
یا کمی قبل تر از حوا
کسی که سجده نکرد ...
و از همان دوراهی اول هم همین شکل بود
مثل نقاشی تو
و همین بود که امروز دشمنی قسم خورده داریم
مادر...
و
میشود پهلوی مادری را شکست؟ و فرزندی را بین در و دیوار کشت؟
میشود فرزندی را... نه... تمام فرزند های مادری را بی گناه سر برید؟
می شود؟
می شود اخرین دلخوشی مادری را
به ناحق
از جور 6 میلیاد دیو
در زندان انداخت؟
چند سال؟ یک سال؟ ده سال؟ صد سال؟ هزار سال؟
نه... بیشتر... ما خیلی بی رحمیم
مادر ... مادر... ما تورا و فرزندت را فراموش کرده ایم...
ما... همین من و ما دیوار های غیبت را آجر می چینیم و فریاد میزنیم... مهدی بیا...
می گفت"من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است"
می گویم:
سنگینی آن سکوت چه پر و بال ها که نشکسته و چه و قلم ها که خرد نکرده و چه راه ها که نیمه تمام نگذاشته است!
سکوت...
تنها وکیل مدافع حقیقت و راستی است و تنها پاداش خوب بودن
و تنها دوستی که انسان ها ی انسان دارند همین سکوت بی مروت است! همین سکوتی که ... نمیدانم روح را خنج میزند... یا صیغل میدهد...!
مرثیه خود بودن است
زبان درازی نادان مرثیه است
و سکوت انسان هم مرثیه
اشک و لبخند و قهقهه و هق هق فرقی نمیکند... هرکدام مرثیه ای هستند که برای یک گوشه ی خلقت سروده شده اند